علی کوچولو ب آتلیه میرود..
دقیقاماهگردیک ماهگیت بودک تصمیم گرفتم ببرمت آتلیه.کاملا کچل شده بودی و بابایی مخالف دیدنت ب عکاسی بود.ولی من خیلی دوست داشتم عکس نوزادی ازت داشته باشم.زنگ زدم اتلیه۴×۳برات نوبت گرفتم.اقای عکاس گفت نی نی رو یه حموم دبش ببرینش ک یه خواب راحت بره و عکساش قشنگ از آب دربیاید.خاله جونی اومد خونمون و اولین حمومی بود ک خودم بردمت خیلی لذت بخش بود.فکرمیکردم سخت باشه اما کلی کیف کردم.بعدش خوابوندیمتو با خاله جونی بردیمت آتلیه.اما تا لباساتو درآوردیم بیدار شدی و شروع کردی ب ملچ ملوچ کردن دستات و گریهههههه.گشنت شده بود.شیرت دادم و دوباره با هر زحمتی بود خوابوندمت.ولی بازم اون عکسهایی ک دلم میخواست ازاب درنیومد.چون خواب خواب نبودی...