علی جانمعلی جانم، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

عاشقانه های من برای پسرم

پسرمردادی؛پاداش خدا ب عشق ما

جشن تاتی👣

یه روز خوب خدا                  علی بلندشداز جا جیغ میزد ومیخندید                   اون شروع کرد به تاتا میخوردزمین پامیشد                   نی نی خسته نمیشد   می افتاد ومیخندید                  دوباره سرپامیشد مامانجون مهربون                  بابا با لب خندون  کف زدن های اونا                  چ کیفی داره آخ جون ...
30 آذر 1398

نخستین گامهایت👣

🧡۲۰ آذرماه ۹۸ اولین قدمهای نازت را برداشتی و دنیایمان را رنگی تر کردی...👣 پسرم از گام برداشتن نترس.از زمین خوردن نترس ک زمین خوردن رسم آدمهای بزرگ است...👣 این گامهای طلایی اولین درس زندگی ب توست.👣 قدم پشت قدم بردار و ب آغوشم بیا ک بی صبرانه منتظر توست.👣 🍃هیچگاه این روزها را از یاد مبر. 🍃عزیزقلبم؛خدای مهربانم را برای این روزهای زیبا شاکرم... خدای مهربان می فرماید: تو ای زیباترین خورشید دنیایم! تو ای زیباترین مهمان دنیایم! بدان آغوش من باز است.... شروع کن یک قدم باتو👣 تمام گامهای مانده اش با من..👣 ❤ ❤ ❤ برداشتن اولین               ...
21 آذر 1398

بای بای پستونک👶

سلام ✋ من علی ام❤ دوهفته ودو روزه پاکم💪                  سلام علی!!!✋             ☺️☺️☺️☺️☺️          🍃یک سال و سه ماه و شانزده روز🍃 علی رغم غصه های من ک کی و چه جوری  می می رو ازت بگیرم الحمدلله خودت گذاشتیش کنار و دیگه علاقه ای بهش نشون ندادی....مرسی عزیزم ک اینقد آقاشدی🥰 ...
9 آذر 1398

💖۱۵ماهگی علی آقا💖

👑پسرقشنگم‌‌ ۱۵ ماهگیت مبارک👑 این روزا حسابی شیطون شدیو ب اصطلاح از در و دیوار بالا میری.پاتوقت روی  میز TVهستش و دایم اونجا ماشین بازی میکنی.. عاشق تماشای پیام بازرگانی هستی😥 توپ و ماشین خیییلی دوست میداری. همش دوست داری از بالا بلندی اجسام رو پرت کنی. دوست داری رو اپن و روی درایور بشینی. چندتا ادکلن و کلی ظرف و ظروف ازم شکوندی 😖 چندوقته یادگرفتی وسایل کابینتها رو بریزی بیرون البته خیلی مرتب تشریف داریو دوباره همه رو میچینی سرجاش🤗 عاشق صوت قران و اذانی...۱۲تا مروارید درآوردی ک هر کدوم یه شکلن😚🤣 غذا خوب نمیخوری و ازین بابت ناراحتم. از میوه ها هلو رو دوست داری.موز هم اگه با بیسکوییت مخلوط ...
21 آبان 1398

خریدای زمستون ۹۸ پسرکم

سلام ستاره ی آسمونی من هوا کم کم داره سرد میشه و ازین بابت بابایی زحمت کشیدن و برات کلی خرید کردن این از کاپشن خوشگلت ک البته کمی برات بزرگه.ولی خب حسنش اینه سال دیگه هم میتونی بپوشیش🥰 شالو کلاه پوم دارت ک از یه کانال سفارش دادم و عاشقشونم...اینقد نمکدون میشی تو این کلاه ک نگوووووو🥰 پاپوشای نازت ک سفارش دادم یه خانومی برات بافتشون...تو خونه ک دایم رو سرامیک هایی پاهای کوشمولوت یخ نکنن🥰       مبارکت باشه نازنینم....الهی بسلامتی وشادی بپوشی و دل خووووش🥰        دلت همیشه گرم باشه عزیزترینم🧡             پ ن:سرما را م...
11 آبان 1398

اولین تجربه ی شهربازی

سلام عزیزترینم. امروز جمعه اس         یه اخر هفته ی بارونیو قشنگ پاییزی رو داشتیم.الهی شکرررت☔☔    من و بابایی تصمیم گرفتیم ببریمت شهربازی...   تز من بود و من فکرمیکردم خوشت بیاد و بهت خوش بگذره...رفتیم شهربازی سیمرغ   اما برخلاف تصورماز همه ی وسیله ها میترسیدیو مات و مبهوت نگاشون میکردی..   قیافت خیلی با نمک شده بود عشقم... فقط یه ماشین خاموش اونجا بود ک نه سر وصدایی داشت و نه چراغی🤣 ازون خوشت اومد.گذاشتیمت داخلش شروع کردی فرمونشو تابوندن🥰   دیگه ام پاین‌نمیومدی😚       فدای یدونه پسرم ❤   همیشه...
4 آبان 1398

روزهای دلتنگی

سلام پسر نازم. امروز ک دارم اینو برات مینویسم ۷ روزه ک بابایی پیشمون نیست. حسابی هر دو دلتنگشیم.. اما ان شاالله امروزفردا مسافرکربلامون برمیگردن خونه و دوباره سه تایی باهم تو خونه ی خودمونیم. بخوام از چندروز نبودن بابایی بگم برات چند روز خونه خاله جون بودیم. دوروزخاله اومد پیشمون.یه روز رفتیم پیش مهیا و ایلیا.خلاصه این چند روزا اینطوری گذروندیم.مامانجون و اقاجونم حسابی از کربلا ویروس سوغات آوردن ک من بخاطر شما اصلا نرفتم خونشون. بااینکه نزاشتم تنها بشی اماچندروزه حوصله نداریو اصلا بازیگوشی نمیکنی حتی غذاتم درست درمون نمیخوری. یه روزم دلپیچه ی خیلی شدیدی گرفتی ک حدود یک ساعت جیغ زدی خیلی لحظات بدی بود...تو درد کشیدیو من...
24 مهر 1398

ثبت اولین کلمه ی جان جانانم

آسمانم؛امروز با گفتن بابا دوباره شادی را ب ما هدیه دادی و ما را شگفت زده کردی..وپشت هم تکرار میکنی و دلبری....بار دیگر از خدای مهربانم بابت بخشیدنت ب زندگیمان سپاسگذاریم....     صدایت زیباترین آهنگ است برایمان...       بی صبرانه منتظر شنیدن مادرم از زبانت تا ک بار دیگر درون و بیرونم را پر کنی از زندگی..
10 مهر 1398

موذن کوچولوی خونه ی ما

دوباره عطر اذان پیچید فضای کوچه معطرشد میان خانه ی ماانگار فرشته چندبرابرشد اذان اشاره ی مسجدهاست به آسمان چراغانی اذان پیام خداونداست به دعوت مهمانی مناره ها همه گل کردند ب هرمحله بهارآمد وضو بگیرومهیاشو دوباره وقت قرارآمد.... 🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺     ...
8 مهر 1398