علی جانمعلی جانم، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

عاشقانه های من برای پسرم

پسرمردادی؛پاداش خدا ب عشق ما

دلنوشته ای برای پسرم ازیک بزرگ مرد

پسرعزیزترازجانم؛ صبحگاه امروز مورخ ۱۳دی ماه ۹۸ خبری تلخ و ناگوار قلب همه ی مردم را ب درد آورد. شهادت مظلومانه ی سردارشجاع اسلام حاج قاسم سلیمانی..کسی ک تمام عمرش صرف مجاهدت و ایثارشد..کسی ک خودش و خانواده اش را وقف اسلام کرد... بابای مهربان بچه ها،برادر و سرباز تمام قد رهبرم،عموی همه ی ما،پدرمظلومان عالم وقتی همه ی ما خواب بودیم مظلومانه ب شهادت رسیدند... پسرم امروز دستم را روی قلبت گذاشتم و در حالیکه از این داغ سنگین غمگین وگریان بودم با تمام وجودم برایت از خداوندرحمان عاقبت بخیری طلب کردم.. امیدوارم و برای روزی لحظه شماری میکنم ک پاره ی تنم را راهی کنم برای انتقام خون پاکان سرزمینم... گرگ ها خوب بداننددراین ایل غ...
13 دی 1398

نخستین گامهایت👣

🧡۲۰ آذرماه ۹۸ اولین قدمهای نازت را برداشتی و دنیایمان را رنگی تر کردی...👣 پسرم از گام برداشتن نترس.از زمین خوردن نترس ک زمین خوردن رسم آدمهای بزرگ است...👣 این گامهای طلایی اولین درس زندگی ب توست.👣 قدم پشت قدم بردار و ب آغوشم بیا ک بی صبرانه منتظر توست.👣 🍃هیچگاه این روزها را از یاد مبر. 🍃عزیزقلبم؛خدای مهربانم را برای این روزهای زیبا شاکرم... خدای مهربان می فرماید: تو ای زیباترین خورشید دنیایم! تو ای زیباترین مهمان دنیایم! بدان آغوش من باز است.... شروع کن یک قدم باتو👣 تمام گامهای مانده اش با من..👣 ❤ ❤ ❤ برداشتن اولین               ...
21 آذر 1398

دعا...

            یک حمدوسه تاتوحید                  🌱🌱🌱🌱                    چهارقل قرآن                  🌱🌱🌱🌱                     ویک آیت الکرسی                     🌱🌱🌱🌱                                       بدرقه ی هرشب من برای چشمای نازت ک بخواب میرن...🌛🌕 &nb...
6 آذر 1398

زندگیم با توقشنگه..

پسرم چ خوب شد بدنیا اومدی و چ خوبتر دنیای من شدی.. شاخه نباتم؛ماشاالله هر روز بزرگ تر و آقا تر میشی...این هم خوبه هم بد.. هنوز از نوزادیت سیر نشدم.گلبرگم؛یادت نره من برای مادرشدنت،برای بوسیدنت،برای بوییدنت،برای پرستیدنت خیلی خیلی منتظرموندم.نکنه تنهام بزاری..وقتی بلند بلند میخندیو خندت میپیچه تو خونه ی کوچیکمون ازته ته قلبم خدا را شکر میکنم ک تو رو ب من داد و منو لایق دونست...وقتی خوابی دقیقه ها میشینم وب معصومیتت نگاهمیکنم ...و دلم میلرزه ازینکه دیگه نباشم و نتونم این صورت ماهتو ببینم. تک گل باغچه ی زندگیم؛همیشه برام بمون و بدون چ باشم و چ نباشم شادیت خندت پیروزیت و عاقبت بخیریت تنها آرزومه.... این روزا تنها تو را زندگی میک...
6 مهر 1398

مادرانه ای ازجنس محرم برای تو..

درختان را دوست دارم که ب احترام تو قیام کرده اند       وآب را که مهر مادرتوست. خون  تو شرف را سرخگون کرده است. شفق آینه دارنجابت وفلق صحرایی که تو نماز صبح را درآن گزارده ای. درمکر آن گودالم که خون تو را مکیده است. هیچ گودالی اینچنین رفیع ندیده ام. از گودال بپرس! شمشیری که بر گلوی تو آمد هرچیزو همه چیز را درکائنات به دو پاره کرد. هرچ در سوی تو حسینی شد ودر سوی دیگر یزیدی.... آه ای مرگ تو معیار.... مرگت چنان زندگی را به سخره گرفت وآن را بی قدر کرد که مردنی چنان  غبطه ی بزرگ زندگانی شد....!! تو را تنها باید تنها در خدا دید.. هرکس هرگاه دست خویش از   از گریبان حقیقت ...
19 شهريور 1398

تو اصغری منم رباب....

چشماتو ببند روی درد و غم خواب خوش ببین مردکوچکم تو هم یه روز بزرگ میشی،یه پهلوون میشی قدمیکشی و باعث غرورمون میشی   تو هم یه روز شهید راه عشق و خون میشی  تو اصغری منم رباب  لالا لالا گلم بخواب... ...
15 شهريور 1398

یکساله ک مادرشدم

باور نمیکنم یکسال از بودنت در کنارم گذشت.یک ساله ک مامان شدم.عاشق شدم.یک ساله ک قلبم بیرون سینم میتپه.یک ساله ک خودموازیاد بردمو توشدی همه کسم.این روزها مثل برق وبادمیگذره.خوشگلم تو همون فندق کوچولویی ک وقتی نگات میکردم همش می گفتم کی میشینه؟کی ۴دست وپا میره؟ای خدا کی دندون درمیاره؟کی دد میگه؟هرچی بزرگترمیشی دلم برا کوچولوییات تنگ تر وتنگ ترمیشه ... تو۷ماهگی ب تنهایی نشستی...تو۸ماهگی دوتا دندون خرگوشی خوشگل درآوردی.تو۸ماهگی سینه خیز رفتی.تو۱۱ماهگی ۴دست وپا رفتی...الانم ک چند روزی از تولدت میگذره وروجک و شیطون بلایی شدی ک نگو... از رو مبلا بالا و پایین میری وهراز گاهی هم سقوط میکنی...ولی ماشاالله کم نمیاری دوباره و دوباره ...
11 شهريور 1398

تورو از حسین"هدیه گرفتم

بالاخره بعداز ۹سال انتظارمتوجه شدم دارم مادر میشم.دلم روشن بود اون ماه دیگه انتظار تمومه و خدا تو را تو دلم گذاشته.چون تازه از پیاده روی اربعین برگشته بودم.روز اول محرم اون سال رو روزه گرفتم و با تمام وجودم تو را از پس فاطمه س خواستم.آزمایش دادم و جواب مثبت شد.خودم تنهای رفته بودم آزمایش.برای اینکه میخواستم مطمئن بشم و ب بابایی بگم.آخه بابایی خیلی خیلی دل نازکه.واگه الکی دلش و خوش میکردم می شکست.. تو اتوبوس واحد تو راه برگشت ب خونه گریه میکردم و خداروشکر میکردم مردم هم منو نگاه میکردن و لابد دلشون برام می سوخت.نمیدونستن اشک من ازسرشوقه.با خودم فکر میکردم ک چه کار خوبی کردم ک باعث شد خدا حاجتم رو بده...واقعا دلم شکسته بود و از ته ته قلبم خدار...
7 شهريور 1398

برای تو....

با من ب دیدار من بیا تا آنچه در تراوش ذهن غربت زده ی خویش میبینم در تو باورکنم.. تا تو هم شوی شبیه خیالم و خودخیالم. واقعیتی ک در آرزوی پیوستن ب آن مشقت دلم را میبینم واینجاازتو خودخواهانه میخواهم مرا ب من نزدیکتر سازی. فقط کافیست صدایم کنی: مادر****  
7 شهريور 1398