علی جانمعلی جانم، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

عاشقانه های من برای پسرم

پسرمردادی؛پاداش خدا ب عشق ما

خوش اومدی بارانکم

1398/6/7 22:56
نویسنده : مامان فاطی
151 بازدید
اشتراک گذاری

من ب ارزوم رسیده بودم و الان یه فرشته ی ناز تو بغلم بود.چقدرقشنگه ک یه موجود کوچولو وپاک جونشب جونت وابسته باشه و تو آغوش تو آروم بگیره.ازشیره ی جونت تغذیه اش کنی و حاضر باشی براش بمیری.فرداشب روزی ک بدنیا اومدی مرخص شدیم و اومدیم خونه.حال و هوای خونه عوض شده بود.بااومدنت انگار من دیگه دختر شیطون سابق نبودمو بابایی هم دیگه یه مردواقعی شده بود.حتی رنگ وبوی حرفامونم عوض شده بود.اقاجون محمدعلی برات بره اورده بود ک برات قربونی کرد.آقاجون غلامرضا هم برات یه پلاک با اسم علی همراه زنجیرش برات کادو آورده بودن.من سه شبانه روز نخوابیدم...نه بخاطر اذیت های تو...نه!!خیلی ام راحت خوابیده بودی ...هنوز باورم نمی شد تو مال منی.از درد خواب میمردم ولی دلم نمیومد یک لحظه نگات نکنم.روزسوم زردشدی.بردیمت دکتر ک برات آزمایش نوشت تا درصدزردیت مشخص بشه.خاله نداهم باهامون اومد.وقتی داشتن ازت خون میگرفتن و گریه میکردی من تو سالن بودم.صداتو ک شنیدم زدم زیر گریه...طاقت ی لحظه گریتو ن داشتم نازدونه ی من.دکترگفت ۱۲درصدزردی داره خطرناک نیست اما بره زیردستگاه مهتابی بهتره.بابایی رفت و برات مهتابی کرایه کرد.دوروز لخت و با چشمای بسته میزاشتیمت اون زیر.خیلی لحظات بدی بود.طاقت دیدنتو تو اون وضع نداشتیم.روز چهارم ۱۲بود ک نافت افتاد و راحت شدی.روزا برامون مهمون میومدومامانجون هم پیشمون بود.یه دوهفته ای مامان جون پیشمون بود تا من یکم سرپاشدم ..کلی خستش کردیم.وتو هرروز تغییرمیکردی.پوست مینداختی.ناخنات از کبودی دراومد و چشمای قشنگت ب نور حساس بود.وقتی میخواستیم پوشکتو عوض کنیم کلی کیف میکردیو لباتوغنچه میکردی.  

 

 

اینم برگه ازمایش زردیت 

 

پسندها (1)

نظرات (0)