روزعیدغدیروجشن ب مناسبت زمینی شدنت
یک روز مونده ب عید غدیر بردیمت بیمارستان برا عمل ختنه😉یعنی ۱۲روزت بود.منکه دلش و نداشتم مامان جون بردت داخل.وقتی اومدی بیرون ساکت بودی مامان جون گفت فقط موقع زدن آمپول یکم گریه کردی.ولی وقتی آوردیمت خونه و بی حسی ازبین رفت خییییلی گریه کردی من و بابایی بغض کرده بودیم و اعصابمون بهم ریخته بود.مامانجون برات امن یجیب خوند آروم شدی و خوابیدی.شب ک بابایی ازسرکاراومده بودجایزه برات اسباب بازی خریده بود با مامانی کلی خندیدیم ب بابا
.مامانجون یه دامن چین چینی بامزه ی سفید برات دوخته بود ک برات پوشوندیموفردای اون شب جشنت رو هم برگزارکردیم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی