خاطرات ماه ب ماه بارداری
هرماه از بارداری برای من شیرینتر از قبل بود اما پردردسر...
اما اینقدر دوست داشتم ک حتی لحظه ای ناشکری نکردم و با تمام وجودم مشکلات بارداری رو تحمل کردم وب جون خریدم.
ماه دوم از دندون درد و سردرد میگرن رنج بردم.اما حتی یه آستامینوفن هم نمیخوردم ک مبادا برای آروم جونم بد باشه.
ویارماه سوم سراغم اومد تا اوایل ماه پنجم باهام بود.ماه پنجم بارداری ک مصادف با عیدنوروزمیشد سنگ کلیه گرفتم ک دکتر گفت از عوارض بارداری هستش.خیلی خیلی درد وحشتناکی بود اما باز ب عشق تو تحملش کردم.ماه ششم پشتم و کمرم دردمیکرد.درحدی ک نشستن برام سخت بود.ماه هفتم ورم بارداری شروع شد.ماه هشتم فشارخون.ماه نهم رژیم بخاطر ورم زیادی ک داشتم.باباحمید چندروز مونده ب زایمانم نه خواب داشت و نه خوراک.خودم خواسته بودم زایمان طبیعی داشته باشم.دلم میخواست با تمام وجودم حست کنم.دلم میخواست مادری رو با عمق وجودم درک کنم.دلم میخواست دردی ک مادرم موقع تولدمن کشیده بود را درک کنم.دلم میخواست خودت روز ب دنیا اومدنت رو انتخاب کنی...و۲۳ مرداد ماه۱۳۹۷همون روز آفتابی و گرم و قشنگی بود ک خدای مهربون تو رو تو دامنم گذاشت ترین روز برام شد دوست داشتنی ترین روز خدا...
ازمایشی ک نشون میده تو روخدا تو دلم گذاشته..ازمایشگاه مهدیه
اولین سونو ک قلب نازنینت رو نشونم دادن.سونوی احتیاط کار
سونوی سه ماهگی.فاطمیه.اشتباهاگفت دختری😋
سونوی ۵ماهگی.مرکزی.
کف پاهات🥰
۲۰هفته تو دلم بودی ک تکونات رو فهمیدم.دقیقا روزی ک کلیه درد گرفتم و بستری شدم.انگار توام فهمیده بودی مامانی داره دردمیکشه و بیقراربودی نازنینم.مثل ماهی اینوراونور میرفتی.تو اوج دردهای وحشتناک وغیرقابل تحمل پهلوم تکون خوردنات بهم امید میداد😚💙