علی جانمعلی جانم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

عاشقانه های من برای پسرم

پسرمردادی؛پاداش خدا ب عشق ما

وقتی قلب کوچولوت رو دیدم 🐣❤🐣❤🐣

1398/6/23 23:35
نویسنده : مامان فاطی
213 بازدید
اشتراک گذاری

دقیقا۸هفته بودم ک سونوگرافی شدم...قبلش خیلی میترسیدم همش استرس داشتم...کلی نذر و نیاز کردم برای اینکه قلبت رو ببینم...اخه تجربه ی تلخ ۴سال پیش منو میترسوند.وقتی باردارشدم و با کلی امید و آرزو رفتم دکتروگفتن ک نی نی قلب نداره 😔 

از رفیق شهیدم خواستم ک دعام کنه.بعد از دوساعت معطلی و دل آشوبه با کلی ترس و لرز خوابیدم رو تخت.وقتی دکتر کارش رو کرد.اروم پرسیدم همه چی خوبه ؟خانم دکتر هم گفت بله قلبش تشکیل شده و الان دقیقا ۷ هفته و یک روزشه.😊

 

 

چ حس نابی..........

 

 

اول از همه زنگ زدم ب مامان جون وخبرسلامتیتو بهش دادم و دوتایی زدیم زیر گریه..برای این همه لطف خدا حمدخدا رو بجا آوردیم.بعدش من رفتم گلستان شهدا و برای تشکر از دادا ممدرضا براش گلاب بردم و کلی براش از تو حرف زدم..بهش سپردم همیشه برات دعا کنه...

 

 

 

درگوشی مادرونه؛

برای بعدا ک این نوشته رو میخونی و درک پیدا کردی میگم...شهدا را فراموش نکن....عزیزم یعی کن یه شهیدی رو ک بیشتر بهش علاقه داریو ب دلت میشینه بعنوان رفیقت انتخاب کن...

تو کارهات باهاش مشورت کن.

یه وقتایی ک دلت میگیره باهاشون حرف بزن.

خدای ناکرده گره ای تو کارت افتاد ازشون بخواه ک دعات کنن.

خلاصش اینکه شهدا واقعا زنده اند.

میبیننت...میشنوند...دعات میکنن

سعی کن مثل اونا باشی

 

شهدا از خود ما بودند راهشون رو پیداکردند وجاشون خیلی خیلی خوبه...برای همینم وقتی با شهدا حرف میزنی از نزدیک حسشون میکنی

 

راهت،زندگیت ،رفتار وکردارت رو شهدایی کن گل زندگیم.............💙

اینم عکس روزی ک رفتم برا تشکر از رفیق شهیدم....البته بعداز بدنیا اومدنتچندبار باهم رفتیم دیدن ممدرضا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)