علی جانمعلی جانم، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

عاشقانه های من برای پسرم

پسرمردادی؛پاداش خدا ب عشق ما

موذن کوچولوی خونه ی ما

دوباره عطر اذان پیچید فضای کوچه معطرشد میان خانه ی ماانگار فرشته چندبرابرشد اذان اشاره ی مسجدهاست به آسمان چراغانی اذان پیام خداونداست به دعوت مهمانی مناره ها همه گل کردند ب هرمحله بهارآمد وضو بگیرومهیاشو دوباره وقت قرارآمد.... 🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺     ...
8 مهر 1398

زندگیم با توقشنگه..

پسرم چ خوب شد بدنیا اومدی و چ خوبتر دنیای من شدی.. شاخه نباتم؛ماشاالله هر روز بزرگ تر و آقا تر میشی...این هم خوبه هم بد.. هنوز از نوزادیت سیر نشدم.گلبرگم؛یادت نره من برای مادرشدنت،برای بوسیدنت،برای بوییدنت،برای پرستیدنت خیلی خیلی منتظرموندم.نکنه تنهام بزاری..وقتی بلند بلند میخندیو خندت میپیچه تو خونه ی کوچیکمون ازته ته قلبم خدا را شکر میکنم ک تو رو ب من داد و منو لایق دونست...وقتی خوابی دقیقه ها میشینم وب معصومیتت نگاهمیکنم ...و دلم میلرزه ازینکه دیگه نباشم و نتونم این صورت ماهتو ببینم. تک گل باغچه ی زندگیم؛همیشه برام بمون و بدون چ باشم و چ نباشم شادیت خندت پیروزیت و عاقبت بخیریت تنها آرزومه.... این روزا تنها تو را زندگی میک...
6 مهر 1398

علی کوچولو کچل شده!!

سلام نازنین پسرم... ۱سال و یک ماه و ۱۲روزته... با بابایی تصمیم خطیری‌گرفتیم و اون هم تراشیدن موهای سر شماست. چون خیلی موهات نامرتب درومده و کم پشت...دو س باری هم بردمت آرایشگاه شاید بهترشه ولی نشد..گفتیم شاید اینطوری مرتب تر رشد کنن...   ما را ببخش سیب زمینی بامزه!!   راستش منمردد بودم و دلم نمیخواست این اتفاق بیفته واینکه میدونستم شما خواهی ترسید.......   همینطورم شد... اصلا واینمیستادی و از موزر میترسیدی و جیغ میزدی..با فیلم مورد علاقت سرتو گرم کردم بابایی پشت سرت رو زد اما فهمیدیو پریدی بغلم و یه بند جیغ میزدی...   تصمیم گرفتم ببرمت تو وان تا آب بازی کنی تو حموم بتراشیم ک ماشاال...
6 مهر 1398

ازجنس شهدا(هفته دفاع مقدس)

پسرم؛خوب ک گوش بدهی صدایش را میشنوی... آستین گرمکنش با همه حرف میزند. میگوید؛ زمستان بوده.... وشاید برف هم باریده تابالای پوتین هایش. اینکه شاید همانجا تیر خورده و افتاده میان دریایی از برف.... ساعت ها بی حرکت و ساکت و خونین... آستین گرمکنش اما نمیگوید شاید جوانی بود رعنا با موهای پرپشت مشکی با ریشی پرپشت با چشمانی گیرا ک مادرش هنوز منتظرش مانده ک پدرش آرزو ب دل رفته ک دستش در روز قیامت یقه ی خیلی ها را میگیرد... خیلی ها ... پسرعزیزم هفته ی دفاع مقدس یعنی شهدا اعتبار این مرزو بومند.یادمان نرودک مدیون شهداییم.ک یادمان نرود بااین ستاره ها میشود راه را پیدا کرد....   &nb...
2 مهر 1398

این روزها....

عزیزدلم ۱سال و۱ ماه و ۱روزگیت مبارک❤ اگه بخوام ازین روزات بگم پیشرفت های زیادی کردی هزارماشاالله. کم کم داری سعی میکنی رو پای خودت بایستی...پر و خالی کردن رو یاد گرفتی...غذاتو خودت میخوری...تو دهن مامانی به بهی میزاری....جالب اینکه فقط تو دهن من میزاری🤗 وقتی اسم چیزی رو میگم سریع میری برام میاری..فدای دستای کوچولوت بشه مامان فاطی... فقط در حال سینه زدنی.دیشب‌ چلومرغ پخته بودم ب بابایی میگم سینه اش سفته و خوب نپخته.تو شروع کردی ب سینه زدن...😁😚 میگم علی سرفه میکنه فک میکنم سینه اش خرابه شروع کردی سینه زدن😁😚 فقط کافیه اسم سینه بیادش...الهی من بخورمت تو رو موش کوچمولو... هنوز دندون نیشت نزده بیرون و خیلی اذیت ...
24 شهريور 1398

وقتی قلب کوچولوت رو دیدم 🐣❤🐣❤🐣

دقیقا۸هفته بودم ک سونوگرافی شدم...قبلش خیلی میترسیدم همش استرس داشتم...کلی نذر و نیاز کردم برای اینکه قلبت رو ببینم...اخه تجربه ی تلخ ۴سال پیش منو میترسوند.وقتی باردارشدم و با کلی امید و آرزو رفتم دکتروگفتن ک نی نی قلب نداره 😔  از رفیق شهیدم خواستم ک دعام کنه.بعد از دوساعت معطلی و دل آشوبه با کلی ترس و لرز خوابیدم رو تخت.وقتی دکتر کارش رو کرد.اروم پرسیدم همه چی خوبه ؟خانم دکتر هم گفت بله قلبش تشکیل شده و الان دقیقا ۷ هفته و یک روزشه.😊     چ حس نابی..........     اول از همه زنگ زدم ب مامان جون وخبرسلامتیتو بهش دادم و دوتایی زدیم زیر گریه..برای این همه لطف خدا حمدخدا رو بجا آوردیم.بعدش من...
23 شهريور 1398